دختری عاشق با گیسهای بافته به رنگ شب

خدا همه امیدم تو هستی کمکم کن

دختری عاشق با گیسهای بافته به رنگ شب

خدا همه امیدم تو هستی کمکم کن

سال نو همگی مبارک

یادم باشد که زیبایی های کوچک را دوست بدارم حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند

یادم باشد که دیگران را دوست بدارم آن گونه که هستند ، نه آن گونه که می خواهم باشند

یادم باشد که هرگز خود را از دریچه نگاه دیگران ننگرم

که من اگر خود با خویشتن آشتی نکنم هیچ شخصی نمی تواند مرا با خود آشتی دهد

یادم باشد که خودم با خودم مهربان باشم

چرا که شخصی که با خود مهربان نیست نمی تواند با دیگران مهربان باشد 

 

 

علت غیبت

خسته نباشین بچه ها  

روز جهار شنبه که باهاتون راجبش حرف زدم میریم سازمان برا تحویل فرمها رفتم اونجا آقا فرمها رو گرفت یه نگاهی بهشون انداخت به هر کدوم یه ایرتدی گرفت به این چرا زیاد دادین به این چرا کم دادین و ..... بعد گفت باشه  ممنون میتونین برین!!همین!!!!!!!۲۲ تا کارخونه رو کشوند اونحا تا این حرفها رو بگه برگشتیم خونه حدود ساعت ۳ رسیدم حونه دیدم مامان افتاده به جون آشپزخونه رگ غیرتم ترکید گفتم مامان من امروز زود رسیدم خسته هم نیستم من کاراتو میکنم!!!! (به این میگن فداکاری)  وای از ساعت ۴ شروع کردم تا ساعت ۱۲ شب!من!منی که تا حالا هیچ وقت کار خونه نکردم! وقتی نگاه کیکردم میدیدم همه جا داره برق می افته حس خوبی بهم دست میداد اما نمی تونستم نصفه کاره ولش کنم آخه من یه اخلاق بدی دارم اونم اینه که هیچ وقت کاری رو نمیکنم اما اگر شروع کردم تا آخرشو انجام میدم و باید تموم شه بخاطر همینه که اکثرا دیر تموم میشم از کارم هیچ وقت نمیگم باشه برا فردا. 

وقتی تموم شدم ونشستم تازه فهمیدم همه جام داره درد میکنه!تمام عضلاتم درد داشتن با خودم فک کردم اگه طبق معمول از خواب بیدار شم نمیتونم زنگ گوشی رو خاموش کردم به سرویس هم گفتم من نیستم فردا رو خوابیدم  صبح ساعت ۹ با صدای رنگ رییس بیدار شدم: 

-سلام 

-(با زور صدام رو صاف کردم) سلام صبحتون بخیر 

-کحایی؟چرا نیومدی ؟ 

-(با مکث نمیدونستم چی بگم فک کردم چی بگم)  موندم برم بازرگانی 

-الان ساعت ۹ تو باید تا حالا رفته بودی؟ 

-(باز کم آوردم کمی فک کردم)  زنگ زدم آقای ... نبود گقت ۹:۱۵ بیا دارم میرم 

-خب باشه منم میرم صنایع و معادن سعی کن زودتر تموم شی بیای شرکت 

-باشه چشم خدافظ 

 

تموم که شد یه نفس راحت کشیدم و گفتم خدایا شکرت!به خیر گذشت  

رفتم بازرگانی از شانس من از سارمان زنگ زدن و گفتن تمام تغییراتی که دیروز آورده بودین رو وارد سایت کنین (سایت یه رمز داره مه امنیتی هست و باید همونجا واردش شد) شروع کردم به وارد کردن اطلاعات یهو دیدم گشنمه و شکمم داره اعتراض میکنه (صبحونه هم نخورد بودم)داشتم فک میکردم برم بیرون و یه چیزی بخورم که رییس رنگ زد:  

-کجایی؟ 

-هنوز تموم نشدم بازرگانی ام 

-تا حالا؟؟؟؟ نهار خوردی؟ 

- نه صبحونه هم نخوردم 

-الان خودم برات میارم خدافظ 

۲۵ دقیقه بعد دیدم اومد با دست پر غدا بیسکوییت دلستر تنقلات...  با هزار تا معذرت که باعث شده من گشنه بمونم و .... خداییش خیلی بهم حال داد گفاتم ای ول تمام خستگیم برطرف شد یه احساس غرور بهم دست داد و خوشحال شدم که برا همچین آدمی کار میکنم همه میگفتن خوش بخالت قدرشو بدون رییس ما نمیدونه ما نهار خوردیم یا نه 

خلاصه چند مدت با رییسمون کلاس گذاشتیم و پزشو دادیم بچه ها رفتن خونه ولی من موندم و کار کردم تا ساعت ۶:۱۰ عصر یهویی نمیدونم چم شد احساس کردم قلبم داره از دهنم میاد بیرون تپش قلبم رفت رو ۱۴۰-۱۵۰ نمیتونستم نفس بکشم و هوای آزاد میخاستم یه دلتنگی شدید داشتم زود جمع کردم و اومدم بیرون حالم خوب نشد چند دور تو خیابونا زدم بهتر شدم ولی نه زیاد زنگ زدم به آیدا گفتم بیا بریم بچرخیم گقت نمیتونه با نا امیدی اومدم خونه یرخیابون خواهرم رو دیدم با همدیگه رفتیم بیرون و ساعت ۸:۴۵ برگشتیم حالم بهتر شد نمیدونم چی باعث شد حالم بد شه ولی خدا رو شکر الان بهترم. راحت نفس میکشم. 

 

 

 

فداکاری سپیدو همکارانش

با توجه به اینکه تمام کارخانجات لبنیات(صنعت سرگردان) 5 ماهه که یارانه ای از دولت نگرفتن و طلبکارن نقدینگی همه شون تموم شده بعضی از کارخونه ها حدود 7میلیارد تومنشون مونده و کارخونه خودمون حدود 2 میلیاردش مونده،سازمان بازرگانی زحمتی کشیدن و یه جلسه گذاشتن برای توجیه این مسایل که چرا همیشه مشکل سازن؟؟ 

از اونجایی که همیشه تولید کننده ضربه میبینه تو این مملکت باز مقصر ما شدیم!!! یه سری فرم دادن بهمون که همه اطلاعات فروشمون رو باید درج کنیم توش ریز به ریز،رییس سازمان تایید کنند،بعد از هرکدوم خوششون نیومد حذف کنن بگن پولشو نمیدیم (این هم صرفه جویی دولت هستش) در نظر بگیر برای 5 ماه،هر روز 500 تا عامل!! 

از ما پرسیدن گفتن تا کی می تونین تحویل بدین؟ما هم گفتیم یک هفته قبول نکردن گفتن این پول رو وقتی میدیم که فرمها دستمون باشه،از اونجایی که دم عیده و خیلی از کارخونه ها چند ماهه حقوق کارگر ها رو ندادن،؟قبول کردیم 2روزه تحویل بدیم و من الان تازه نصف کردم و فردا صبح ساعت 10 باید تحویل بدم! 

 

میبینین دیگه بخاطر کارگرها ما شب رو هم نخابیدیم و فرم پر می کنیم.جدول شماره 1 تموم کردم

سپید دانشجو می شود

سلام بر دوستان امروز رو هم جیم شدم! 

 امروز رفتم دانشگاه آزاد اسلامی و در رشته حسابداری مقطع کاردانی شرکت کردم  والا من از دوران دانشجویی قبلیم دل خوشی ندارم و خاطرات خوبی هم ندارم اصلا جوونی نکردم به قول بچه ها ولی امروز که رفتم دیدم بابا اینا دیگه کین دانشگاه نگو رفته بودم پارتی!!! فک کنم حراست مراست تو این دانشگاه آزاد معنی نداره  نه نگین من ندید بدیدم هاااا نه اصلا فقط اینو میگم چون دانشگاه ما حق داشتی یه مانتو روی زانو می پوشیدی!یه پرونده برات درس میکردن میگفتن بیا تعهد بده! 

 

خلاصه که ما شدیم دانشجوی شاغل  

 

امیدوارم این دوران برام خوب باشه و کمک کنه این زندگی جدیدی رو که شروع کردم خیلی خوب شه و همیشه شاد باشم   

 

راستی فردا ماموریت هستم نگرانم نشین یه وقت

خدااااااا

از همه معذرت میخام قول داده بودم اینجا ناله نکنم ولی من پیدا کردم مزاحمم کیه! 

 از دیشب که فهمیدم اعصابم داغونه مردم چه فکری کردن من چرا شانس ندام چراااااااا؟؟؟؟؟؟نشد یه آدم درست و حسابی ما رو پیدا کنه ای خدا اصلا راجبش حرف نزنم بهتره 

  

یه اتفاق جالب: یکی اومده وبلاگم و شماره تلفنش رو گذاشته و گفته بهم زنگ بزن!!!!!!!!!! 

 

به نظرتون نتیجه ی اخلاقیش این نیست که جوونای ما همه شون بیکارن و دنبال یه سرگرمی هستن؟؟؟؟؟؟

جواب بازی وبلاگی فیغو جوووووووونم

۱) اگر وبلاگتان آدم بود چه جنسیتی داشت؟ دختر یا پسر؟ (این موضوع ربطی به جنسیت صاحب وبلاگ ندارد.) 

 

دختر   

 2) وبلاگتان کدام یک از این دو نفر است؟ خودتان یا فرزندتان؟! 

 

خودم 

  

3) بدون توجه به مدت زمانی که از عمر وبلاگتان می گذرد، وبلاگتان را در کدام مقطع از زندگی می بینید؟ کودکی، نوجوانی، جوانی، میانسالی یا پیری؟ 

 

 جوانی  

  

 


4) چهره ی وبلاگتان را بعنوان یک آدم تصور و توصیف کنید. از رنگ چشمها و قد و رنگ پوستش گرفته تا لباسهایش! (این مورد نیز هیچ ارتباطی با چهره و مشخصات صاحب وبلاگ ندارد.)

  

یه دختره معصوم،پاک با چشای روشن،دختری که وقتی تگاش میکنی معصومیت از چشاش میباره،یه دل بزرگ  داره که به حرفهام گوش میده وقتی ناراحتم باهام گریه میکنه وقتی میخندم میخنده دلم میگیره دلش میگیریه دلتنگ میشم دلتنگ میشه  آخر مرامه و مثل خودم هر روز یه مدل موهاش رو میبنده  

 

5) به ترتیب بگویید مغز، قلب، دهان، پا، چشم و گوش وبلاگتان کدام قسمت های آن هستند؟ 

 

مغز : قلب من  

 

قلب : احساسات من 

 

دهان : شکلک ها و عکس های وبلاگم 

 

پا : پیوند هام که بهم قدرت میدن بایستم  مبارزه کنم قدم بردارم 

 

چشم : نظرات دوستام 

 

گوش : قسمت آرشیو وبلاگ بعضی وقتا برمیگردم به آرشیو وبلاگ و میخونم هر چی اتفاق افتاده بوده برام میگم سپید تو همین آدم بودی الان شدی این.........

 

 

6) فرض کنید وبلاگتان می تواند ازدواج کند! آنگاه با کدام وبلاگ ازدواج می کرد؟! (لطفاً از این قسمت سوءِ برداشت نشود.)

 

هر وقت یه مرد مهربون پیدا میکردم که هیچ وقت پیدا نمیشه پس هیچ وقت نمیزارم خودش رو اسیر یه مرد شه. 

 


میخام جیم شم

سلام به دوستان 

 

به فکر افتادم که فردا رو یه جوری جیم شم ، حتی اگه شده چند ساعت برای اینکار فعلا آموزش و پرورش تنها جای موجود هست ولی اگه بخام برم اونجا باید امروز کلی کار کنم و آمار توزیعی شیر مدارس رو حساب کنم و برم از بد روزگار منشیم امروز رفته مرخصی ،باید به ریاست بگم تا یکی رو برام پیدا کنه تا کارا رو انجام بده آخر سر یه کنترل کنم، آره این درستشه  

 

وای بعد زنگ بزنم به آیدا بگم برا فردا برنامه ای نزار میام بریم بیرون  

 

کاش بشه فردا بیام بگم چیکارا کردیم باهم

امروز خوب بود

سلام به همگی  

امروز با ریاست محترم رفتیم ماموریت شهرستان (مهاباد) ، نتجه ماموریت خیلی خوب بود برای تشویقی بنده جناب رییس فرمودند بریم بازارچه مرزی مهاباد و ما استقبال فراوان کردیم و نیشمان باز شد،گقت:هرجی دوست داری بخر و من با پر رویی تمام دستم رو گداشتم رو گرونترین شلوار جین  رفتیم جلوتر یه مغازه بزرگ عطر و ادکلن بود گفتم بیا یه ادکلن بخر برا خودت  

 گفت آره راست میگی رفتیم تو یکی براش خریدیم گفت تو نمیخای؟ تو دلم گفتم مگه میشه ادکلن مفتی نخام؟ گفتم بزار بینم اگه خوبش رو پیدا کنم میخریم گفت انتخاب کن منم یه آزرو برداشتم فک کنم تو دلش فک کرد گفت اگه بریم جلوتر این دختره همه چی میخره گفت دیگه چیزی لازم نداری؟بریم ؟تا نهار بخوریم دیر میشه برسیم شرکت گفتم باشه بریم  

این بود ماجرای ماموریت ما! 

 

حالا یه قضیه دیگه من یه مزاحم سمج دارم دیوونم کرده

زندگی

شاید نشود به گذشته برگشت و یک آغاز زیبا ساخت ولی میشود هم اکنون آغاز کرد و یک

 پایان زیبا ساخت