دختری عاشق با گیسهای بافته به رنگ شب

خدا همه امیدم تو هستی کمکم کن

دختری عاشق با گیسهای بافته به رنگ شب

خدا همه امیدم تو هستی کمکم کن

کم آوردم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

دوستان خوبم روزتون مبارک

یادت باشه زندگی کوتاهه . 

قوانین رو بشکن. 

زود ببخش. 

عاشق حقیقی باش. 

بدون کنترل بخند. 

روز دوستیها مبارک. 

 

 

امیدوارم همه دوستیم با همه دوستام روز به روز پایدار تر و عمیق تر شه. 

تک تکتون رو دوست دارم.عاشقتوووووووووووووووووووووووونم. 

 

شب آرزو ها

امشب برا تک تکتون بهترین آرزو ها رو دارم 

برا همه آرزو میکنم همیشه شاد و سربلند زندگی کنین و هیچ وقت پیش کسی شرمنده نباشین 

 

خدا جونم برا خودمم آرزو میکنم هیچ وقت گذشته ام رو بخاطر نیارم و همه چی رو فراموش کنم همه چی رو  

خدا جون ازت خواهش میکنم کاری کن که من برا اتفاقایی که برام افتاده اشک نریزم 

 

خدا ازت خواهش میکنم کاری کن من یادم بره کسی به نام مجید یک روز تو زندگی من وجود داشته 

 

خدا کاری کن دیگه براش اشک نریزم دیگه دلتنگش نشم 

 

خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا تو رو به حرمت این شب قسمت میدم کاری کن من برا همیشه فراموشش کنم. 

 

برا فیروزه جون : فیروزه امشب برات دعا میکنم خدا به زودی مشکل رضا رو حل کنه و بتونه تمام مشکلات رو با حاجی حل کنه و مستقل شه بتونه براحتی بیاد کنارت و یه زندگی مشترک رو در آرامش با هم شروع کنین. 

 

برا نازی جونم : نازی امشب برات دعا میکنم تو هم مثل من گذشته ات رو بطور کامل فراموش کنی و یادت بره کسی به نام حسن یه روزی تو زندگیت وجود داشته،برات دعا میکنم بتونی یه مادر شایسته برا داریوش باشی و بتونی به خوبی جای خالی پدر رو براش پرکنی،برات دعا میکنم بتونی همه واحد ها رو پاس کنی  و در آرامش کامل در خونه جدید با پسرت زندگی کنی بدون استرس.  

 

برا سحر : سحر جان امشب برات دعا میکنم که اگه قراره منصور فقط ازت سواستفاده کنه و قالت بزاره و بره و تو بمونی با اشک هات و دل شکسته ات خدا بزودی چهره واقعی منصور رو بهت نشون بده و براحتی بتونی ازش جدا شی بی دردسر.همچنین برا کنکورت امیدوارم رتبه تک رقمی برامون بیاری. 

 

برا رها : رها عزیزم امشب برات دعا میکنم این راه مثبتی که داری توش قدم میزاری باعث شه تو زندگیت همیشه شاد و مثبت باشی. امیدوارم همیشه بهترین ها رو داشته باشی.

 

برا مهای عزیز : عزیزم امشب برات دعا میکنم  همیشه شاد و سربلند باشی.و در همه کارات پیروز.

 

برا مرتضی : مرتضی امشب برات دعا میکنم بتونی امتحانات رو به خوبی بدی و جواب کنکورت خوب باشه و در ارشد قبول شی تا بتونی برا یه مدت از کابوس سربازی رفتن خداحافظی کنی. 

 

برا عماد: عماد امشب برات دعا میکنم امتحانات رو خوب بدی و موفق باشی و بتونی با یه دختر خوب که لیاقتت رو داشته باشه آشنا شی. 

طلب بخشش

این جا میخام براتون از آرزو هام بگم آرزو هایی که می خام یه روز بهشون برسم و این چیزا رو داشته باشم و می خام یکی رو پیدا کنم که از این چیزا خوشش میاد و روزی بهم نمیگه من احمقم که به این چیزا فک میکنم  میدونم که هیچ وقت نمیتونم همچین آدمی شم و این ها همش حرفه که من میزنم حرفایی که هیچ وقت نمیتونم عملیش کنم چون عمل کردنش جرات میخاد از خود گذشتگی میخاد که من ندارم ولی آرزو میکنم داشته باشم.یا حداقل کسی رو داشته باشم که این جرات رو خودش داشته باشه و به من هم جرات رو بده من رو هل بده به این سمت . 

آخه ما آدما چرا اینقد به فکر خودمونیم؟چرا همش فکر پس اندازیم؟چرا همش وقتی کسی رو می بینیم که نیاز داره حساب کتاب میکنیم که نه بیشتر از این بدم خودم می مونم؟خود من ! تمام سعی خودم رو میکنم که پس انداز کنم ولی موقعی که به خودم می رسه و از چیزی خوشم میاد خودم رو کنترل نمیکنم و اون رو میخرم اما وقتی دلم میخاد به یکی کمک کنم و برا یکی دیگه خرج کنم خودم رو کنترل میکنم و از چیزی که تو ذهنمکه کمتر بهش میدم!چرا؟؟این کار واقعا عذابم میده  بگو آخه دختره احمق حالا باید اون 206 کوفتی رو داشته باشی؟خب یه ماه دیر تر داشته باش میمیری؟؟؟؟؟؟؟خدا خودت کمکم کن تا این حس از من رها شه خدا خودت کمکم کن تا بتونم براحتی ببخشم بتونم بدون حساب کتاب ببخشم نه اینکه بعد از محاسباتم ببخشم!بتونم از چیزی که دوسش دارم براحتی بگذرم .ببخشش یعنی این نه محاسبه! 

چرا من اینجوری ام؟ساده است چون معنی انسان بودن رو نمی فهمم اصلا نمیدونم انسان بودن یعنی چی؟مثل یه حیوون دارم زندگی میکنم کار میکنم جمع میکنم برا خودم!حالا اگه اضافه داشتم میدم به کس دیگه ای!مثل یه حیوون که اگه سیر شد باقی غذاش رو به حیوونای دیگه میده خدااااااااااااا کمکم کن تا مثل یه انسان زندگی کنم.خدا خواهش می کنم ازت کسی رو که انسان هست رو برام معرفی کن به کاری کن باهاش برخورد کنم تا با معاشرت با اون به خاسته هام برسم. 

منو ببخشین بچه هایی که همیشه زود زود بهتون سر میزدم از مربی هاتون می پرسیدم چی لازم دارین تا براتون بیارم منو ببخشین که الان 4ماهه یه حیوون شدم و بهونه ام اینه که دیگه ماشین ندارم تا بهتون سر بزنم و باید ماشین رو بگیرم تا بیام پیشتون نه این ها بهونه ان قضیه اینه این ماشین لعنتی فعلا شده خواسته من و دارم هر لحظه برای رسیدن به اون سخت کار میکنم!!!!!!!!!!و همه چیزایی که یه انسان باید داشته باشه رو از یاد بردم! 

دلم براتون تنگ شده دلم برای تک تکتون که وقتی کسی بهتون سر میزنه و محبت میکنه تنگ شده  دلم برا همه تون تنگ شده،من بهتون نیاز دارم نه تنها من همه انسان ها بهتون نیاز داریم  

منو ببخشین همین هفته با دست پر میام پیشتون قول میدم بهتون  

خدا کمکم کن تا بتونم به قولم عمل کنم

 

 

غافلگیری

میخام از چند روزه گذشته براتون بگم عزیزان

از جمعه شروع میکنم:

جمعه که خیلی خیلی خوش گذشت بسیار عالی بود،همه ش گفتیم و خندیدیم.(سرکار) تا رسیدم خونه دیدم داداش جان لباساش رو پوشیده به خودش رسیده به من گفت لباسات رو عوض کن بریم بیرون!گفتم چه خبره میخای دوست دخترت رو نشونم بدی؟گفت نه بابا میخام با هم بریم تا برات کادوی روز زن بگیرم.منم شدم اینجوری  چون جمعه بود همه جا بسته بودن مغازه ها فقط یه مغازه شال و روسری باز بود که از همونجا یه روسری پیرگاردین خریدم و بعدش رفتیم با هم کافی شاب و برگشتیم خونه جاتون خالی خوش گذشت.

اما جونم براتون بگه از شنبه:  


رییس جان قرار بود بره ماموریت خارج از شهر و کلا شنبه نیاد شرکت،همه مون اینو میدونستیم حول و حوش ساعت12بود که یکی از همکارا(آقای ... مدیر اداری) تخمه آورد حدود یه کیلو گفت رییس که نیست بیایید جمع شیم غذاخوری و ....... همه بچه های مالی و اداری جمع شدیم ،بساطمون هم براه بود به همراه تخمه!میگفتیم و بلند بلند میخندیدیم.جاتون  خالی

یهو دیدیم یکی بلند گفت به به خسته نباشین! 

 وااااااااااااااااااااای انگار یه بشکه آب سرد خالی کردن رو سرمون 

رییس بودددددددددددددددددد!!!!!!!!!!!!!!!!!

همه خشکمون زد همه !هیچ کی جرات نداشت حرف بزنه آروم گفتم ماموریت چی شد؟گفت مسئولش اونجا نبود منم نگفتم بهتون خاستم غافلگیرتون کنم!  


همینو گفت،بعد گفت برید به کارتون برسین از خجالت آب شدم خیلی لحظه بدی بود خدا نصیب هیچکسی نکنه! (دیگه تا وقتی برگردم یه کلمه هم باهام حرف نزد فقط یه بار رفتم گفتم فردا شما نمیرین ارومیه من جلسه دارم گفت میرم صب بهت زنگ میزنم آماده باش بریم)


واز یکشنیه که دیروز باشه:


با همدیگه رفتیم تو راه خجالت میکشیدم باهاش حرف بزنم گفت من انتظار دارم که شما وقتی من نیستم به جای من به همه رسیدگی کنین نه اینکه ........

نمیتونستم حرف بزنم لال شده بودم

تا برسیم حرف نزدم سرم و انداختم پایین ،پیاده شدم و رفتم جلسه،

چند بار بهم زنگ زد من ج ندادم گفتم اگه بگه میگم خوو جلسه بودم...بعد اینکه جلسه تموم شد بهش زنگ نزدم با برو بچ نشستیم حرفیدیم بعد رفتک اداره ای که رییس اونجا بود منم اون رو غافلگیر کردم.رفتم گفتم سلام ،خسته نباشین نشستم همونجا.

پا شد اومد گفت یه لحظه بیا بیرون ،رفتم گفت خوبی؟نگو بیچاره عذاب وجدان گرفته که باعث شده من ناراحت شم گفتم خوبم ممنون گفت نبینم ناراحت شی،دستشو کرد در جیب مبارک یه دسته از پولاش رو داد حتی نشمرد گفت بیا برو برا خودت خرید کن تا حالت خوب شه منم گفتم باشه . رفتم خرید کردم باز زنگ زد گفت پول ها رو هر وقت تموم کردی زنگ بزن تا برات پول بیارم ،تشکر کردم داشتم شاخ در می آوردم که این چرا همچین میکنه؟ منم کمی خرید کردم بقیه پولا ئو هم پس اندار کردم از اداره که تموم شد رفتیم نهار گفت باز که خوب نشدی تو همنان حالت گرفته س ،گفت من سر صبحی حالتو گرفتم حالا بقیه روز هرچی تو بگی نهار کجا بریم؟منم نا مردی نکردم و گرونترین رستوران رو گفتم،رفتم اونجا نهار خیلی چسبید خداییش مرده پیانو رو فوق العاده مینوازه.کیف کردم.

بعد گفت من کمی خرید دارم بریم پوشینه(نمایندگی چرم مشهد)گفتم باشه رفتیم برا خودش کفش خرید و کمربند و کیف.گفت تو هم هرچی میخای بردار گفتم نه نمیخاد گفت بردار بابا . یه جفت کفش برداشتم خداییش هیچ وقت دلم نمی اومد از جیب خودم این همه پول بالاش بدم ولی چون از جیب ریی بود خریدم.دیگه داشتم کیف میکردم.خریدارو کردیم و برگشتیم.

امروز هم یه کارت هدیه 100 تونی بهم داد به عنوان کادوی روز زن (البته برا همه بود همه کارمندان50 تومنی ولی مدیران100 تومنی،چون چند روزی نبود دیر کرده کادوها)

و اماااااا

-خدا جونم ازت ممنونم که بهم استعداد دادی تا بتونم کار کنم و تو کارم موفق شم   شکرت


-خدا جونم ازت ممنونم که همچین کارفرمایی بهم دادی که خیلی جوونمرد و لوتی هست و حاضر نیست تک تک پرسنلش حتی یه ثانیه ناراحت شن با وجود کائ بدی که کردن!)     شکرت


-خدا جونم ازت ممنونم که بهم خونواده ای دادی که همشون مهربونن و بهم حق انتخاب میدن و تو خونمون دموکراسی حاکم هست نه دیکتاتوری          شکرت


-خدا جونم ازت ممنونم که بهم قد بلند،اندام متناسب،چهره ای معمولی دادی که اعتماد به نفس خوبی داشته باشم در برخورد با همه.      شکرت


-خدا جونم ازت ممنونم که بهم دلی مهربون دادی که براحتی می تونم همه رو ببخشم و سنگدل نیستم.      شکرت


-خدا جون ازت ممنونم که بهم غروری ندادی که باعث شه زیر دست هام احساس بدی نسبت به من داشته باشن برعکس همه دوستم داشته باشن و بیان مشکلاتشون رو بهم بگن و ازم بخان که با رییس راجب وام یا هرچیز دیگه صحبت کنم.            شکرت

و.....

خدا ازت ممنونم به خاط همه چیزایی که بهم دادی ممنووووووووون خدا جون دوست دارم

چاکرتم خدا جون          شکرت


ببخشید بچه ها این آپ خیلی طولانی شد.


بعدا نوشت:

-خدا جون ازت ممنونم که بهم دوستای خیلی خیلی مهربونی مثل فیروزه و نازی دادی.اگه این دو تا نباشن من از غصه دق میکنم.                 شکرت




آقا داماد رو هم دیدیم.

جونم براتون بگه به قول خواهرش آقا داماد تشریف آوردن با یک دسته گل بسیار زیبا که من حدود چند دقیقه محوش شدم  خداییش خیلی قشنگ بود معلوم شد که آقا با سلیقه هست،اما از بده روزگار تا دیدیمش فک کردم خود مجید هست که اومده و نشسته اونجا!آخه آدم با این همه شباهت؟؟؟؟؟؟

چشاش عین چشای مجید بود!تا دیدیم دیوونه شدم میخاستم از خودم چیزی بگم که بره و پشت سرش رو هم نگاه نکنه!نامرد هر چی گفتم گفت باشه مشکلی نیس!گفتم من میخام برم دوره حسابرسی 2 ماه میرم یه شهر دیگه ها!!!!!!! گفت چه اشکالی داره برو! گفتم شاید بیشتر باشه هااااااااا مثلا 6ماه!گفت مشکلی نیس! گفتم من اگه حسابرس شم هر روز یه شهرم ها ! گفت خب برو مگه چیه؟؟؟؟؟؟؟گفتم شاید یاد نگرفتم 1 سال موندم هاااااا گفت نه دیگه یه سال زیاده گفتم آهااااااااا پس مخالفین!خوبه گفت نه من مخالف نیستم گفتم خب با یه سال مخالفی!آروم گفت بلی

گفتم پس به تفاهم نرسیدیم بهت زده نگام میکرد فک کنم تو دلش گفت این دختره یه مرضی داره 

منم که عجله داشتم بیشتر نگاش نکنم و نبینمش زود پا شدم و رفتم.باور کنین هر ثانیه که باهاش حرف زدم احساس کردم مجید پیشمه خودم رو با زور کنترل میکردم می ترسیدم بهش بگم مجید.هل هلکی فرار کردم . خواهراش و مادرش هم گیر داده بودن که خب مبارکه!به مامانم یه نگاهی کردم که این جا چه خبره بیچاره مامان فهمید من ناراضی ام از نوع شدید .نذاشت ادامه بدن و گفت اگه سپیده موافق باشه بهتون خبر میدم. یه خواهر پر رو داشت گفت پس تا ساعت 11 صبح فردا مهلت دارین من سر ساعت11 زنگ میزنم.تو دلم گفتم کاش دستت بشکنه و نتونی زنگ بزنی.مامان گفت حالا چه عجله ای هست ؟؟ گفتن آقا داماد داره تشریف می بره حج با پدر و مادرش اگه انشالله جور شه میخاد با خانمش (این تکه رو نگا کردن به من) برن !!!!

من با حاج خانم شدن یک قدم فاصله داشتم!

مامی هم گفت به سلامتی ،خدا قسمت شمام کنه.و سکوت پا برجا شد.تا اینکه خواهر بزرگه گفت دیگه ما رفع زحمت کنیم.تو دلم گفتم چه عجب! و رفع زحمت کردن

آنچنان عصبی شده بودم که خودم رو تو اتاقم حبس کردم.و از ساعت 8 خوابیدم.کسی هم به علت آگاهی از اخلاق سگی ما جرات نکرد سوالی از من بکنه!حالا ببینم این ساعت 11 راضی می شن با نه گفتن ما یا نهضت ادامه دارد؟

دعا میکنم تموم شه این قضیه

ولی خداییش پسره خیلی خر بود!!!!!!!احمق هر چی گفتم گفت باشه ..........



دغدغه های من در این روزها

سلام به همه دوستام

خوبین؟

میخام ماجرای این روزهام رو براتون تعریف کنم :

چند روزه یه خاستگار سمج دارم تا حالا ندیدمش مامانش و خواهرش رو دیدم انصافا هر دو خوشگل بودن اگه خودش هم شبیه این ها باشه بدک نیست،موقعیتش هم خیلی خوبه،ماشین داره،خونه داره ،شغلش هم خوبه،از لحاظ خونوادگی هم خیلی خوبه،فرهنگ خونوادشون هم خوبه(مذهبی نیستن زیاد می شه گفت مثل خونواده ما هستن)جونم براتون بگه من روز اول اصلا نمیخاستم حتی مامنش و خواهرشو ببینم گفتم هرچی که باشن نه!ولی چون زیاد اصرار کرده بودن مامان قبول کرده بود که بیان خونمون،بعد قرار به من گفت که بخاطر حرف مامان مخالفت نکنم و زود تر برم خونه،رفتم و از شانس من دوتاشون هم از من خوششون اومده و دست بردار نیستن قبلا فقط به اسرار پسرشون اومده بودن ولی حالا دیگه همگی اصرار میکنن.نمیخام اینجا دروغ بگم پس واقعیتش رو میگم بعد از چند روز که اینقد اصرار کردن خیلی نرم تر شدم و الان دیگه مخالفت نمیکنم ،دیروز باز زنگ زده بودن که چی شد؟به مامان گفتم اگه زنگ زدن بگو پسر بیاد ببینمش و باهاش حرف بزنم ببینم چه جور آدمی هست ........

خیلی دو دل هستم نمیدونم باید چیکار کنم اصلا نمیدونم .........

برام دعا کنین خواهشااااااااااا


پ.ن: مجید زنگ زد و روز زن رو بهم تبریک گفت.


روز زن مبارک

مرد آمد و دردی به دل عالم شد

از روز اول قسمت زنها غم شد

در دفتر خاطرات حوا خواندم

جانم به لب رسید تا آدم شد


پیشاپیش روز زن  را به همه زجر کشان عالم هستی که جان و روح خود را برای تعلیم موجودات ناشناخته ای به نام مرد نثار میکنند.تبریک می گویم.



خداااااااا

من دلم گرفته

خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

کجاییییییییییییییییییییی

برس به داددددددددددددددددددددددددددم

دیگه دارم کلافه می شم چرا با من این کارو میکنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااا