دختری عاشق با گیسهای بافته به رنگ شب

خدا همه امیدم تو هستی کمکم کن

دختری عاشق با گیسهای بافته به رنگ شب

خدا همه امیدم تو هستی کمکم کن

ماموریت

همانطور که دوستان میدونن من دیروز خیر سرم رفته بودم ماموریت خدا از اینگونه ماموریت ها نصیب کسی نکنه! 

هیات محترم دولت اومده بودن برای حل مشکلات واحدهای صنعتی و از هر شرکتی یک نفر نماینده باید میرفت مشکلاتش رو میگفت.حالا من بخت برگشته هم روز ثبت نام پایین فرم نوشته بود کسی که مسولیت پرکردن این فرم رو داره تکمیل کنه منم اسم و مشخصات خودم رو نوشتم بعد که پرینت رو گرفتم دیدم نوشته نام متقاضی خانم... 

اولش گفتم مگه چیه فقط اسمم رو آورده ولی از اداره محترم زنگ زدن فقط کسی اجازه داره بیاد که اسمش درج شده!گفتن ساعت 9 صبح اینجا باشید،من هم حاضر شدم آماده رفتم ساعت 8:45 رسیدم دیدم چه غوغایی هست جلو اداره رفتم جلوتر با خودم گفتم حتما اینها وقت نگرفتن ما که وقتمون ساعت 9 هست با نهایت غرور رفتم تو یه صدایی اومد خانم خانم برگشتم گفتم بلی گفتن کجا؟گفتم خب میرم تو گفتن نه خیر جلسه داخلی هست و ورود برای همه ممنوع هست گفتم تا کی؟گفتن ساعت9:30 همه تو خیابون بودن حدود چند صد نفری بودیم(تمامی واحدهای صنعتی و معدنی استان) سر ساعت رفتیم گفتن منظر بمونین تا 10،ما هم چاره ای نداشتیم جز انتظار اونم سرپا! 

ساعت 10 گفتن بیایین برین تو اداره ملت هجومی بردن که نگو منم 5 دقیقه مونده به 10 رفتم و جلوی ورودی وایستادم برای رفتن به داخل مشکل نداشتم،رفتم تو از پله ها بالا یه لحظه برژگشتم دیدم همه دارن پشت سرم بدو بدو میان، ترسیدم  منو له کنن سرعتم رو زیاد تر کردم ولی با یه در بسته دیگه مواجه شدیم که هنوز جلسه داخلیشون تموم نشده بود تا ساعت12 نیز سرپا موندیم اونجا!نوبت گرفتیم و منتظر ماندیم چشتون روز بد نبینه من که دور و برم رو نگا میکردم میدیدم همه مدیرعاملن اونجا هی به خودم فحش میدادم که آخه تو چرا همه کارا رو میکنی آخه تو چرا اومدی بکش حقته هر بلایی بیاد سرت 

خلاصه من تا ساعت۲ وایستادم تا نوبتم شه و برم تو پیش آقایان وزیر وزرا 

ئقتی میرفتم تو خیلی خوشحال بودم چون فک میکردم بعد رفتن دیگه تموم نمیدونستم یه در دیگه هست که باید از اون هم با نوبت رد شی!دیگه داشت اشکم در می اومد ساعت ۴ تموم شدم از اداره کوفتی . 

بعد رییس زنگ زد گفت برو تعاونی گفتم باشه بعد از نهار،نهار رو هم رفتم پیتزا 69 تا رفتم تو یاد ....... افتادم و دلم گرفت  از اونجا رفتم تعاونی  تا برگردم خونه ساعت 8 رو رد کرده بود  

شب رو کلا پا درد داشتم امروز هم هنوز اثرش مونده  

یه حق ماموریت هم نگرفتم لافل بگم مزدم رو گرفتم !فقط پا دردمان شد حق ماموریت 

 

از زندگی خود نوشت: فعلا سرگردان دارم زندگی میکنم نمیتونم همه اتفاق ها رو به خوبی هضم کنم و بتونم باهاشون کنار بیام.  

برام دعا کنین تا مسیر درست رو برم    ممنون عزیزان

ضدحال

سلام به دوستای عزیزم 

 

من کمی حالم خوب نیست و گرفته ام ولی آرزو میکنم که خوب شم و همه کسایی که دارن این پست رو میخونن هم خوبه خوب باشن و همیشه لبشون خندون باشه 

صبح نمیدونستم چیکار کنم میخاستم کاری انجام بدم که دوسش دارم من عاشق سند زدن هزینه هستم از تفکیکشون خوشم میاد کمی هزینه از سال قبل داشتم که تصمیم گرفته بودم همونجوری بمونن تا تیر ماه ، اما صبح برا اینکه ندونم زمان کی میگذره همه رو ریختم رو میزم و دارم کاراش رو انجام میدم اصلا گذشت زمان رو احساس نکردم تا اینکه آشپزمون با عصبانیت اومد گفت تو نمیخای امروز نهار بخوری ؟ 

از صبح چند تا ضد حال خوردم امروز رییس رفته جلسه صنایع و معادن و قرار بود جنس برامون بیاد و من قول داده بودم چک بدم بهشون که رفتم سر گاوصندوق رییس (قبلا هماهنگ شده بودم که یه چک سفید امضا بزاره اونجا قبل از رفتنش تا من بر دارم) دیدم کلید ها نیستن زنگ زدم گفتم کلید ها کجاس؟گفت ببخشید مونده تو کیفم که یهو با داد زدن من مواجه شد همچین دادی زدم رو سرش که نگو انگار من رییسم یهو متوجه شدم و معذرت خاستم اونم گفت اشکال نداره مقصر منم (اون لحظه از خجالت آب شدم و تو دلم گفتم خیلی آقایی..) 

بعد یکی از همکارا اومد و گفت سمیرا... رو میشناختی گفتم آره همکلاسیم بود مگه چیه ازدواج کرده؟گفت نه بیچاره تصادف کرده و فوت کرده دیگه نمیدونستم چی بگم و چند لحظه ای به احترامش سکوت کردم 

میبینین اصلا امروز روز خوبی نیست خدا از ضدحال بعدی ما را حفظ کند. 

 

من میخام......

من میخام زنده باشم  

 

من میخام شاد باشم  

من میخام همون دختری که از بس شلوغ بود و روزایی که مرخصی میگرفت از بس خونه شلوغی میکرد سر و صدا میکرد خونوادش میگفتن دخترم دیگه مرخصی نگیر که بمونی خونه خسته شدیم تو چرا اینقد انرژی دازی تو که دیگه بجه نیستی آروم تر باش 

 

من میخام همون دختری که حتی وقتی شب ساعت 8 می رسید خونه خسته نبود مبرفت یه چرخی بیرون می زد دوستاش رو میدید می گفت میخندید شاد می شد برمیگشت خونه 

 

من میخام همون دختری شم که هر ماه چند روز مرخصی می گرفت می موند خونه دوستاش رو دعوت میکرد یه غوغایی به پا میکردن با هم که همسایه ها اعتراض میکردن که صدا رو کم کنین 

 

من میخام احساس پیری نکنم 

 

خدا من خیلی چیزا میخام خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا به دادم برس

خسته ام

همه دوستام که میدونن چرا من تصمیم گرفتم یه زندگی جدیدی رو شروع کنم ولی اگه تازه واردی اومد خلاصه وار بهش میگم من قبلا عاشق بودم عاشق مردی که اسمش مجید بود،اینکه میگم عاشق بودم با قطعیت نیست چون هنوز هم دوسش دارم،ما هر دومون عاشق هم هستیم ولی چون خونواده مجید راضی نیستن برای ادامه دادن این رابطه یه قراری با مجید گذاشتیم که تا 1فروردین سال 90 مهلت داره تا خونوادش رو راضی کنه و سال جدید حق نداره اسم منو بیاره و ما باید از هم جدا شیم و همدیگرو فراموش کنیم،28 فروردین صبح زود من بهش اس دادم و نوشتم طبق قرارمون همه چی تموم شد و ما دیگه رابطه ای نداریم دلم نمیخاست روز عید بهت این رو بگم پس از الان بای سال نو میارک. 

دیگه از هم خبری نداشتیم تا لحظه سال تحویل مجید اس ام اس تبریک سال نو فرستاد و من جواب ندادم. ما تا 16 فروردین هیچ ازتباطی با هم نداشتیم تا اینکه من حرصی شدم و نتونستم بر احساساتم غلبه کنم  به فیروزه جون گفتم و به این نتیجه رسیدیم که  یه اس ام اس براش بفرستم: 

- ارزش من همین بود؟ 

-خودت گفتی بای 

-خیلی پر رویی 

-آره من بی ... و نتونستم همش تقصیر منه 

- خوبه حالا میدونی 

زنگ زد برنداشتم  

اس داد خوابی یا خودت جواب نمیدی جواب ندادم دوباره زنگ زد برداشتم سلام و احوالپرسی کردیم گفت من حالم بد بود ولی شرمنده بودم ازت خجالت میکشیدم روم نمیشد بهت زنگ بزنم مریض شدم و.......گفت که با خونوادش حرف زده ولی اونها قبول نکردن بازُولی هنوز تسلیم نشده و میخاد باز باهاشون حرف بزنه و من هم گفتم من دیگه نمیتونم ادامه بدم خودت برو باهاشون حرف بزن و به من دیگه زنگ نزن دارم به این شرایط عادت میکنم.از اون موقع هرزگاهی باهم حرف زدیم که همش مثل اون شب بوده..... دیشب هم همین حرفها تکرار شد 2 بار یکبار ساعت 1شب،یکبار 6صبح در نتیجه اصلا نتونستم بخابم  نتیجه حرفهای ما این بود که مجبد میگفت 2 خرداد دوباره با مامانش حرف میزنه تا اون موقع صبر کنم ولی من قبول نکردم چون اصلا حوصله ندارم باز همه این اتفاق ها دوباره تکرار شه،نهههههههه نمیتونم تحمل کنم 

دلم تنگه

دلم واست تنگ شده........ 

باور نمیکنی بغض بی تو بودنم چه سنگین شده

تمام روزهای بی تو بودن را

برای با تو بودن گریانم

کاش پیشم بودی برای همیشه

تا در اغوش مهربانت ببارم برای بی تو بودن ها.........

آخه چرا؟؟؟؟؟

واقعا چرا؟؟؟؟؟؟؟ ناراحت

الان میگین این دختره دیوونه س چیه همش چرا چرا میگی بگو ببینیم چه دردی داری؟ 

 

خب دردم اینه که آخه چرا؟؟ 

چرا ما وقتی چیزی رو از دست میدیم قدرشو میدونیم؟چرا زمانی که داریمش میگیم خب مگه چیه بدون اون هم میشه اما وقتی رفت گریه زاری دلتنگی که آقا اگه اینو من نداشته باشم میمیرم من باید اینو داشته باشم اینو ندیدین به من خودم رو میکشم! 

بیایین قدر چیزایی که داریم رو بدونیم کاری نکنیم که از دست برن و بعد از دست رفتن کاسه ی چه کنم چه کنم بگیریم به دستمون!   

 

به دل خود نوشت: صبر کن صبر همه چیزت رو حل میکنه اگه واقعا اون تو رو میخاد راه حلش رو پیدا میکنه نه اینکه هی بهت بگه من دارم میمیرم نمیتونم زندگیم رو ادامه بدم! پس تو هیچکاری نکن و فقط نگاه کن ببین براش چقد مهمی ببین که راست میگه یا نه؟؟؟اگه تو رو بخاد خودش خوب بلده چیکار کنه لازم نیس از تو راهنمایی بخاد  

 

خب الان میگین اینا رو چرا اینجا نوشتی؟ خب اینا رو نوشتم همش جلو چشم باشه و یادم نره که چه قولی به خودم دادم

بازدید

داشتم تو نت یه دوری میزدم که این شکلک های خوشگل سیاه رو دیدم تصمیم گرفتم بیام اینجا یه کم چرت و پرت بنویسم کنارش این شکلک ها رو بذارم بعد یه منت بزارم به بعضی ها و بگم که من آپ کردم. 

 

من امروز هیچ کاری انجام ندادم البته کار مفید و گر نه از ساعت 8 پدر پدر سوخته ی نت رو در آوردم. 

 

اما همه دارن تو شرکت نظافت میکنن اونم چه نظافتی قراره همه کله گنده ها از جمله نماینده مردم در مجلس ، فرماندار محترم  ،نماینده ای از استانداری  ،اعضای محترم کمیته شیر استان  و نماینده ای از صنایع و معادن(انصافا سازمان خوبیه و همه کارمنداش فعال هستن) تشریف بیارن . همه دارن جب و جوش میکنن،خط تولید که خودش رو کشت استرس خفه شون کرده و شدن  (قابل توجه توهین نکنین ها مدیر تولید خواهرمه) 

 بیچاره آبدارچی هم که فقط در حال برق انداختن هستش و خودشو آماده پذیرایی میکنه 

 

و ما بیخیال در حال تماشا کردن این همه تغییرات شرکت می باشیم.  

 

 

 

بعدا نوشت : سازمان محترم بازرگانی نمیدونم چرا هیچ وقت نمیزاره من بی خیال بمونم زنگ زدند و گقتند تا آخر وقت اداری تاییدیه بدهید! و ما شروع میکنیم به در آوردن آمار توزیع.

 

توصیفی از احوالمان

زندگی جدید ما در سال 90 نیز ادامه دارد زندگی بد نیست می گذرد کم کم داریم به این جدایی عادت میکنیم  

 

این جدایی خیلی چیزا بهم یاد داد بهم یاد داد که بتونم صبور باشم بتونم دل بکنم بتونم رو پای خودم بایستم بهم یاد داد دیگه وابسته کسی نباشم بهم یاد داد از این به بعد اگه کسی وارد زندگیم شد بهش اجازه ندم زیادی وارد زندگیم بشه و جزیی از زندگیم باشه 

 

خدا جونم من خیلی دوست دارم ازت برای همه چیزایی که بهم دادی و همه چیزایی که ازم گرفتی ممنونم و ازت برا اینکه اول جدایی همش میگفتم چرا ازم گرفتیش چرا نذاشتی باهاش بمونم و هزار چرای دیگه معذرت میخام منو ببخش خدا جون  

دوست دارم 

 

 

یک روز بعد نوشت:  

 

برای اینکه تغییری در ظاهرمان ایجاد شود و قیافه ای نو داشته باشیم موهایمان را رنگ کرده ایم(دارچینی) و ابروهایمان را نازک و کوتاه کردیم  

 

می گویند زیبا شده ایم

خدا من دلم تنگ شده.......

قرار بود دیگه از دلتنگی هام اینجا ننویسم و یه زندگی جدیدی رو که توش غم و غصه ای نیس رو شروع کنم ولی بعضی وقتا خاطراتم این اجاره رو بهم نمیده و میگه تو یه گذشته ای داشتی و نمیتونی به این سادگی ها فراموشش کنی تو تو زندگیت عاشق شده بودی به یکی ایمان داشتی و فک میکردی هرچی میگه واقعیت داره از ته دلش میگه باورش کرده بودی هرکسی بهت میگفت این آدم که عاشقشی وقتی داره بعضی وقتا نا مهربون میشه قابل اعتماد نیس بهش دل نبند عصبانی میشدی و میگفتی نه هیچکی حق نداره اینطور فک کنه اون راس میگه اون می تونه بخاطر من با همه مبارزه کنه و به همه ثابت کنه که اون هم عاشق منه! 

یه روزی میرسه که شما از حرفتون پشیمون میشین هروقت داشتم بهترین موقعیت هام رو از دست میدادم همه بهم میگفتن این آدم نمیتونه ولش کن ولش کن اما من احمق چی فک میکردم؟باورم نمیشه همه حرفهات همش دروغ بودن همش ! فقط داشتی منو بازی میدادی باورم نمیشه فقط داشتی منو قول میزدی نه نه نه 

ولی همش واقعیته این واقعیته که عشق تو به من اونقد قوی نبود که بتونی بخاطرش مبارزه کنی  

سپید چی میگی کدوم عشق؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟اون اصلا عاشقت بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟نه نه نبود نبود  

 

حالا من موندم و دلتنگی هام دلتنگی برای چرب زبونی هات دلتنگی برا حرفهات دلتنگی برا اون سر کچلت دلتنگی برا اون شکم گنده ات که همیشه دوست داشتم سرم رو بزارم روش برا تو چی مونده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

از این ۲ سال چی مونده برات؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟هان؟چی؟  

الان چه حسی داری ؟؟؟داری به دلتنگی من میخندی؟؟؟؟میگی این دختره واقها قول منو خورده بوده آره این وافعیت داره که من یه احمقم................