جونم براتون بگه از دیروز
دیروز اومدم شرکت با حسابرس ها که به یکی شون میگم استاد و خیلی هم دوسش دارم خیلی خیلی (قبلا خواستگارم بودولی من چون ذاتا وفادار هستم و اون موقع مغز خر خورده بودم چشام به جز مجید کسی رو نمیدید و استاد رو بعنوان یک استاد بیش از حد دوست داشتم و دارم نه منظور دیگه ای.)
با ایشون اومدیم شرکت و من بهش گفته بودم که قراره برم حنابندون دوستم پس خلاصه اش کن و بگو یه روز دیگه میاییم امروز فقط اومدیم برآورد کنیم.ایشون هم گفتند چشم.
بعد از ورود آقایون با مدیریت که حرف زدن و شروع بکار کردن آقای رییس تشریف آوردن و نشستن دفتر بنده!تا از نزدیک شاهد ماجرا باشند.اول تراز کل خواستند بعد تراز معین.به تراز معین که رسیدن تو دلم آشوب شد و استرس گرفت هی سوال میکردن این چرا اینجاس اون چرا کوفت شده تو کله شون!و....
تا بعد از ظهر که من گفتم بهش بگو بهشون که بس بریم راضیشون کرد که بریم رسیدم خونه رفتم آرایشگاه و گفتم این موهای ۱متر و ۳۰سانتی من رو ویو کن یه نگاهی کرد گفت نه ولی بیچاره چون آشنا بود قبول کرد ساعت ۹:۳۰ از اونجا تموم شدم خداییش قشنگ شد.تا برسم تالار شد۱۰ دیر کردم ولی برو بچ همه جمع بودن جاتون خالی همگی ترکوندیم صبحی دیگه نمیتونستم پاشم پا هام درد میکرد.ولی خیلی خوش گذشت جاتون بنفش
ولی دغدغه ی این روزها برا مامانا چی میخرین؟؟؟؟؟
بنا به درخواست ای فراوان عزیزان و دریفت اران ایمیل و درخواست که چرا آپ نمیکنم ا آپ میکنم
جونم براتون بگه من سرم خلوت شده بود دیروز کان رو تموم کردم و تحویل دادم،امروز هم آذربایجان رو تحویل دادم.تهران رو هم چند روز پیش تحویل دادم.بنابراین بازرگانی فینیش.
من خیلی حالم خوب بود امروز همش میخندیدم و با همه ارباب رجوعام با مهربونی و ملایمت برخورد میکردم تا اینکه داخلی زنگ خورد حسابرسمون بود و گفت که از جمعه اکیپ حسابرسی تشریف میرن براحسابرسی
ومن حالا موندم با یه زونکن پر هزینه که برا هیچکدوم کاری نکردم و ده ها کار عقب افتاده
.
این از کارمان.
اما جانم برایتان از خودم بگه :
حالمان بسیار خوب می باشد ودر بی خیالی کامل به سر می بریم ودیگر هیچ غصه ای نمیخوریم و از همه مردها متنفریم (به جز خوانندگان مذکر این وبلاگ ) در این وضعیت یکی از همکارانمان خیلی گیر داده است و مشکوک وزند!(خب بیچاره حق داره دختر به این خوشگلی،مهربونی ،خانمی از کجا میخاد پیدا کنه؟) پسر خوبی هستش ولی به عنوان همکار ازش خوشم میاد نه منظور دیگه ای فکر بد نکنید
من دیگه میرم به کارای عقب افتاده برسم چون آقایون اگه تشریف بیارن به مدیریت گزارش خواهند داد....
سلام بر دوستان عزیزم
من رسما از همه تون معذرت میخام ببخشید
همه چی دقیا مثل پیش بینی مان پیش رفت و کلی مار ریخت رو سرم (نه اینکه قبلا کارم کم بود...)بازرگانی محترم میخاد تسویه حساب سال ۸۹ رو انچام بده و ما باید کل تراکنش های انجام شده زو چک کنیم که از قلم نیفتن شرکت ما هم تو ۳ استان شیر یارانه ای توزیع میکنه و هر ۳ استان این آمار رو میخان حدود ۱ میلیون تراکنش شاید هم بیشتر دیگه مغزم داره سوت میکشه فزصت هیچ کاری رو ندارم الان که دارم این پسا رو مینویسم دارم نهار هم میخورم البته خونه هستم تازه اومدم از بازرگانی و توانستم رمز رو کش برم خوشبختانه فقط کاش امشب عوض نکنن آخه نامردا زود زود عوضش میکنن . فردا هم باید کار کنم فقط دعا میکنم که به مراسم مهمونی برسم وای نهههههههههههه شاید هم نرسیدم یکشنبه باید برم سنندج چون کردستان هم رمز نمیده بهمون و باید بریم اونجا بعد کردستان نوبت تهران هستش خدااااااا............ دیگه مغزم نمیکشه و شدیدا به استراحت نیاز دارم.تا حالا اینقد فشار کارم زیاد نبود ولی جای خوشحالیش اینجاس که دیروز پرونده مدارس بسته شد و باز خدارو شکر که لاقل یکی تموم شد.۲۴ هم این ۳ استان زو باید تموم کنم بعد۲۴ هم اکیپ حسابرسی میان. از همه تون معدرت میخام که نمیتونم بهتون سر بزنم .
به نازی جون نوشت: عزیزم من همون روز اول اومدم و پستت رو خوندم ولی وقت نشد که نظرات رو ثبت کنم و امروز هم هرکاری کردم بلاگفا با روی خوش ار هم استقبال کرد و فقط تونستم یه نظر برا فیغو جون ثبت کنم . همیشه به یادتونم و دوستون دارم.
از امروز به بعد هیچگی نباید از غم و غصه حرف بزنه گور بابای مردا اصلا ما چرا باید عم اینا رو بخوریم مگه ارزششو دارن نه والااااااااااااااا ندارن از این تاریخ به یعد من دیگه غصه ی مردی که رفته رو نمیخورم و حالم بسیار بسیار خوب می باشد.هیچ وقت به این خوبی نبودم امروز رفتم خرید این خرید با خرید های قبلی زیاد فرق داره فرقش هم اینه که از رو عشق خریدم عشق به زندگی و ریستن دفعه پیش از رو حرصم برا اینکه آروم شم خرید کردم رفتم یه مانتو مجلسی با یه شال مجلسی بسیار شیک که خیلی دوستشان میداریم خریدم برا مهمونی روز جمعه مادربزرگمان که به زودی به حج مشرف خواهد شد.به همه تون به تک تکتون که بهترین دوستام هستین قول میدم که من دیگه غصه اش رو نمیخورم و دیگه براش اشک نمیریزم و هر اتفاقی هم بیافته من دیگه باهاش نمیمونم هر کاری هم برام انجام بده کلا با اینکه دیگه تو زندگیم نیست و نخواهد بود کنار اومدم و تو خودم حل کردم که دیگه نیست . خلاصه غم و غصه تعطیل بی خیااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااال دنیا
می خام تا زنده ام از زندگیم لذت ببزم و شاد باشم و بخندم.
من فردا رو نیستم باز جلسه ای گذاشتن برامون و این یعتی آغاز یه دوره ای که قراره ۱۰ برابر همیشه مار منیم باز بازرگانی نمیدونم میخاد برا واریز کردن پول چه عذابی بهمون بده ولی هر کاری کنه قرار نیس غصه بخورم و بگم خدا این چه کاری هستش در عوض می گم هدایا شکرت چون پشت این کارا یه اضافه کاری و پاداش فوق العاده ای هست که باعث میشه پولم زودتر از موعدش جمع شه تا بتونم این ماشین رو بخرم خداییش بی ماشین خیلی اذیت می شم.
به هر حال ممنون از همه تون که تو این مدت بهم دلداری دادین و کمکم کردین به اینحا برسم .اینجا از نارنین عزیز و فیروزه حون تشکر میکنم ممنونم ازاون خیلی دوستون داااااااااااااااارم .عاشقتونم.از این به یعد منو همیشه شاد خواهید دید. :)
اگه میخایین ازم بپرسین که من حالم خوبه یا نه باید بهتون بگم من نمیدونم چم شده فک کنم دارم مشکل روانی پیدا میکنم چند روز صبر مبکنم و اگه بهتر نشد میرم پیش روانپزشک تا یه مشت قرص بده بهم که فقط زل بزنم به یه جا خوبیش اینه که اون موقع میدونم چه حالی دارم اما الان حالی به حالی میشم چند دقیقه میخندم چند دقیقه حرف نمیزنم چند دقیقه گریه میکنم نمیدونم چم شده دیشب رو براتون مثال میزنم از شرکت که رشیدم خونه ساعت 8 بود نشستم خونه حالم خوب بود دوستم زنگ زد سر به سرم گذاشت کلی خندیدم،وسط خندم گفتم خدافظ!
بنده خدا فک کرد من از شوخیش ناراحت شدم دوباره زنگ زد اصلا حال جواب دادن نداشتم ریجکتش کردم و اس داد معذرت میخام اما تو که اینطور نبودی جنبه شوخی رو همیشه داشتی؟بهش اس دادم به خاطر شوخیت نبود،بای.(حال یه بنده خدا میخاست ثواب کنه رو این طور گرفتم! از خودم بدم میاد)
بعد حالم بد بود به فیغو اس دادم تا مثل همیشه آرومم کنه ولی حدس زدم که خوابه یه آهنگ باز کردم و چراغارو خاموش کردم و کلی گریه کردم شنیدی گفتن اونقد گریه کن تا چشات در آد؟من دیشب چشام در اومد.
مامان اومد گفت داییت حالش خوب نیس میریم بهش سر بزنیم پاشو بیا گفتم من نمیام سلام برسونین بهش گفت نه باید بیای اگه نیای ناراحت میشه با غر غر کردن حاضر شدم تا بریم.تو حیاط من دیوانه اونقد با صدای بلند خندیدم که مامان گفت بسه الان همسایه ها میان میگن این دختر چشه؟باور کنین 5 دقیقه تمام خندیدم دیگه داشتم از حال می رفتم . رسیدیم که خونه دایی من باز یه گوشه نشستم و فقط نگاه کردم . آروم چند بار گفتم بله بله همین!
بعد برگشتن به خونه تا در اتاقم رو باز کردم باز قاط زدم و نشستم گریه کردم دیگه اشکی برام نمونده بود .... با همین حالت خابیدم و الان دارم می نویسم و همون حالت گوشه گیری رو دارم از بعدش هیچکی خبر نداره که این دیوونه قراره حالش چطور باشه؟
سلام به همه
من دیگه این روزها حال و حوصله زندگی رو ندارم اصلا حالش رو ندارم که با این زندگی کل کل کنم
یکی نیس بپرسه مرد حسابی(نمیدونم شاید هم زن باشه این زندگی) من باید هر لحظه برا سرپا ایستادن مبارزه کنم؟خب خودت مثل بچه آدم بگذر با من چیکار داری انگار من نیستم اصلا من نبودم تو یقه کی رو میگرفتی؟؟؟ از من بدبخت تر پیدا نکردی هر لحظه یه بلا میاری سرم بابا منم بنده خدام همون خدایی که همه مخلضشن به همون خدا قسم من رو هم همین خدا درست کرده! چرا با من ناسازگاری آخه؟؟؟؟؟؟چرا وایستادی با یه چماق تا می بینی من دلم شاد شد میزنی تو سرم میگی خندیدی؟؟حالا بهت میگم!
مگه من چیکار کردم که این کارا رو با من میکنی ولم کن بزار چند روز فقط تو آرامش باشم
یکی از آرزو ها نوشت: آرزو میکنم بتونم روزی برم یه جای دور خیلی دور که یه باغه بزرگه یه خونه کوچیک وسط باغ هست و من دارم اونجا زندگی میکنم و اونجا نه تلفن داره نه موبایل آنتن میده نه اینترنت هست،خلاصه هیچ راه ارتباطی با یکی دیگه نباشه ،3 روز فقط زیاد نه 3 روز اونجا بمونم.ببینم این زندگی این دفعه میخاد چه جوری بزنه منو با این چماقش؟؟؟؟؟؟؟؟
می خاستم آپ کنم چند بار نوشتم پاک کردم الان هم نمیدونم قراره این نوشته رو هم پاک کنم یا بمونه
نمیدونم چی بگم چند باری رو هم که نوشتم اولی توش از غصه حرف زده بودم پاکش کردم دومی رو سر شار از شادی نوشتم ولی باز پاکش کردم چون از ته دلم نبود! یه بار هم اثری از هر دو بود باز پاکش کردم!
همه تون میگین آپ کن!ولی هیچکی نمیگه چرا آپ نمیکنی؟
حالا خودم جوابش رو میگم چون نمیخام از غمم حرف بزنم نمیخام از احوالات خودم بگم!نمی خام بگم نمیدونم دارم چیکار میکنم نمیخام بگم که حتی نمیدونم چه احساسی دارم!نمیدونم هیچی نمیدونم!
نه مسخرم نکن فقط آرزو کن هیچوقت این حال و احوال رو نداشته باشی!
دیروز زود رفتم خونه از سرکار ، رفتم بیروزن با مامان همیشه وقتی خرید میکردم آروم میشدم ولی اولش رفتم یه تاب خریدم گفتم کافیه دیدم نه باز حالم خوب نشده! یه پیرهن مجلسی خریدم برا 22 اردیبهشت که جشن دوستمه، باز حالم خوب نشد دیگه داشتم دیوونه می شدم یه جفت کفش هم خریدم ولی با این همه پولی که خرج کردم باز حالم خوب نشد من همیشه حرصم رو سر پولهام در میاوردم ولی این دفعه حالم خوب نشد فقط سر هرکدوم چند دقیقه فرقی به حالم کرد!
من دیگه نمیدونم چیکار کنم بهتر شم من دیگه هیچی نمیدونم هیچییییییییییییییییی