خسته نباشین بچه ها
روز جهار شنبه که باهاتون راجبش حرف زدم میریم سازمان برا تحویل فرمها رفتم اونجا آقا فرمها رو گرفت یه نگاهی بهشون انداخت به هر کدوم یه ایرتدی گرفت به این چرا زیاد دادین به این چرا کم دادین و ..... بعد گفت باشه ممنون میتونین برین!!همین!!!!!!!۲۲ تا کارخونه رو کشوند اونحا تا این حرفها رو بگه برگشتیم خونه حدود ساعت ۳ رسیدم حونه دیدم مامان افتاده به جون آشپزخونه رگ غیرتم ترکید گفتم مامان من امروز زود رسیدم خسته هم نیستم من کاراتو میکنم!!!! (به این میگن فداکاری) وای از ساعت ۴ شروع کردم تا ساعت ۱۲ شب!من!منی که تا حالا هیچ وقت کار خونه نکردم! وقتی نگاه کیکردم میدیدم همه جا داره برق می افته حس خوبی بهم دست میداد اما نمی تونستم نصفه کاره ولش کنم آخه من یه اخلاق بدی دارم اونم اینه که هیچ وقت کاری رو نمیکنم اما اگر شروع کردم تا آخرشو انجام میدم و باید تموم شه بخاطر همینه که اکثرا دیر تموم میشم از کارم هیچ وقت نمیگم باشه برا فردا.
وقتی تموم شدم ونشستم تازه فهمیدم همه جام داره درد میکنه!تمام عضلاتم درد داشتن با خودم فک کردم اگه طبق معمول از خواب بیدار شم نمیتونم زنگ گوشی رو خاموش کردم به سرویس هم گفتم من نیستم فردا رو خوابیدم صبح ساعت ۹ با صدای رنگ رییس بیدار شدم:
-سلام
-(با زور صدام رو صاف کردم) سلام صبحتون بخیر
-کحایی؟چرا نیومدی ؟
-(با مکث نمیدونستم چی بگم فک کردم چی بگم) موندم برم بازرگانی
-الان ساعت ۹ تو باید تا حالا رفته بودی؟
-(باز کم آوردم کمی فک کردم) زنگ زدم آقای ... نبود گقت ۹:۱۵ بیا دارم میرم
-خب باشه منم میرم صنایع و معادن سعی کن زودتر تموم شی بیای شرکت
-باشه چشم خدافظ
تموم که شد یه نفس راحت کشیدم و گفتم خدایا شکرت!به خیر گذشت
رفتم بازرگانی از شانس من از سارمان زنگ زدن و گفتن تمام تغییراتی که دیروز آورده بودین رو وارد سایت کنین (سایت یه رمز داره مه امنیتی هست و باید همونجا واردش شد) شروع کردم به وارد کردن اطلاعات یهو دیدم گشنمه و شکمم داره اعتراض میکنه (صبحونه هم نخورد بودم)داشتم فک میکردم برم بیرون و یه چیزی بخورم که رییس رنگ زد:
-کجایی؟
-هنوز تموم نشدم بازرگانی ام
-تا حالا؟؟؟؟ نهار خوردی؟
- نه صبحونه هم نخوردم
-الان خودم برات میارم خدافظ
۲۵ دقیقه بعد دیدم اومد با دست پر غدا بیسکوییت دلستر تنقلات... با هزار تا معذرت که باعث شده من گشنه بمونم و .... خداییش خیلی بهم حال داد گفاتم ای ول تمام خستگیم برطرف شد یه احساس غرور بهم دست داد و خوشحال شدم که برا همچین آدمی کار میکنم همه میگفتن خوش بخالت قدرشو بدون رییس ما نمیدونه ما نهار خوردیم یا نه
خلاصه چند مدت با رییسمون کلاس گذاشتیم و پزشو دادیم بچه ها رفتن خونه ولی من موندم و کار کردم تا ساعت ۶:۱۰ عصر یهویی نمیدونم چم شد احساس کردم قلبم داره از دهنم میاد بیرون تپش قلبم رفت رو ۱۴۰-۱۵۰ نمیتونستم نفس بکشم و هوای آزاد میخاستم یه دلتنگی شدید داشتم زود جمع کردم و اومدم بیرون حالم خوب نشد چند دور تو خیابونا زدم بهتر شدم ولی نه زیاد زنگ زدم به آیدا گفتم بیا بریم بچرخیم گقت نمیتونه با نا امیدی اومدم خونه یرخیابون خواهرم رو دیدم با همدیگه رفتیم بیرون و ساعت ۸:۴۵ برگشتیم حالم بهتر شد نمیدونم چی باعث شد حالم بد شه ولی خدا رو شکر الان بهترم. راحت نفس میکشم.
خدا رو شکر که الان خوبی
اینجا چقدر سخته خوندن نوشتن
اولا که سه تا مرور گر عوض کردم تا فهمیدم تو از سیاره دیگه ای نیستی و زبونت زبون شیرین فارسیه
دوما این چه کاریهههههههههه
: خونه تکونی ؛
از دست تو کامبیز اولین کسی هستی که اینو میگی مرور گر دیگه ای نمیخاد؟
من سررررررررررررررم شلوووووووووووووووووووغه یارانه این حرفاااااااااااااااااااااااا
سپیددددددددددددددددددد کجایی عسیسم دلم تنگت شده آپ کن دیگهههههههههههه
بازم که نیستی
چون .......
۱. ماموریتی
۲.خونه میتکونی
۳.رفتی خرید
۴.هیچکدام
گزینه 1 صحیح می باشد.
سپید زیر بار کار کشتنتوبلاگ گل و تگرگ بهار اومده پیشم بیا[گل]
آره بخدا کم مونده بود بمیرم
سپیدددددددددددددددد کجا بودییییییییییییییییی؟
فک کنم سپید جای دیگه سرش بند شده قبلنا بیشتر میومدی
بله بله بله 100%
سپید دارم از دلتنگی دق میکنم...اصلن هم شاد نیستم سپید.....دلم خیلی تنگ شده ه ه ه ه
سلام سپیده جونییییی خوبی!؟
وای ببخشید مهمونه ناخونده شدماااا!!!!
گفتم تو عالمه همسایگی زشته به بچه ها بگم... به شما نگم....
به هر حال دوسته فیروزه جووون دوسته منم هست...
زود بیا خونه فیروزه یه خبرایی شده! بیا فیغو قراره عیدی بده!!!
راستی ببخشید دسته خالی اومدم خونه اتون.... این دورا ورا هرچی گشتم گل فروشی پیدا نکردم.....
البته خودم گلم!!!!
اعتماد به نفس و داشتی!!
نگو گه سر کاری سپید
سپید نمیخوای آپ کنی احیاناْ آیا؟
هیش کجااااااااااااااااااااااااااااایی؟چرا از هیچکس خبری نیست....